به گزارش عصر اتحاد ؛ لیلامهداد- شهریور سال 1370 بود، هنوز زخمهای جنگ التیام نیافته بود که وزارت نفت، نخستین آزمونش را برگزار کرد؛ دریچهای به سوی آینده. در میان انبوه مشتاقان، نام «زرینتاج مرادی» در رتبه سوم درخشید. اما قصه او نه با عنوانی پرطمطراق که با سکوت واژهای ساده آغاز شد؛ «منشی». شاید این کلمه برای دیگران پایان راه بود بر رویاها اما برای او تنها سکوی پرتابی شد به سوی آرزوهای بزرگ. تحصیلات را همپای کار پیش برد لیسانس مدیریت و سپس، فوقلیسانس. هر درس، گامی بود محکمتر به سمت هدفی که برق به چشمانش میانداخت. رد آن برق را هنوز بعد از سالها میشود در چشم هایش دید وقتی هنوز با هیجان از علاقهاش میگوید؛ گویی تمام راز پشتکارش در همین سه کلمه نهفته است؛ عشق. عشقی که او را به شاهزن بیادعای دنیای مالی تبدیل و اعداد خشک مالی را برایش به نُتهای موسیقی بدل کرد.
هرگز نشکست
اما پشتپرده این موفقیتها، زندگیای جریان داشت؛ پر از مهر و مبارزه. ازدواج در 24 سالگی. سپس دو پسر؛ یکی با نگاههای نگران بیستودوسالگی و دیگری با شیطنتهای 14سالگی. مادری کردن در هیاهوی کار سخت مالی، مثل راه رفتن روی طنابی بود میان عشق و وظیفه. روزهایی که ساعتها پشت میز مینشست، صورتش در نور مانیتور محو میشد و ذهنش میان ترازنامهها و تکالیف مدرسه بچهها در رفتوآمد بود. زندگی گاهی از الماس هم سختتر میشد، اما او هرگز نشکست.
زن آهنین با قلب مادرانه
حالا نهتنها یک نیروی مالی که رئیس کمیسیون مناقصات هم است؛ سمتی پر از پیچوخمهای اداری و نگاههای تیز نهادهای نظارتی. گاهی چنان در کار غرق میشود که زمان از یادش میرود. اما درست وقتی خانواده فکر میکنند آنها را به کار فروخته با آغوشی باز برمیگردد؛گویی معجزه میکند. او زندگیاش را هم با ظرافتی تحسین بر انگیز، تراز کرده و فرزندانش حالا میدانند؛ مادرشان قهرمان خستگیناپذیر است. زنی که همزمان با دنیای اعداد همنوا میشود و دستهایش برای بوسیدن پیشانیهای عرقکرده آنها همیشه باز است. زرینتاج مرادی؛ مظهر عشق و استقامت، ثابت کرده پشت هر زن موفق، هزاران ساعت فداکاری بیصدا خوابیده. او زندگی را هر روز از نو میآفریند؛ هم با دستهای پر از مسئولیت هم با قلبی مالامال از مهر.
از ترانههای جوانی تا سمفونی وزارت نفت
«زرینتاج مرادی» اینگونه زندگیاش را روایت میکند؛«هجده بهار داشتم، تازه شکوفههای جوانیام باز میشد که پا به دنیای سرد اعداد گذاشتم. جهانی که دیگران آن را خشک و بیروح میدیدند، برای من سرشار از شعر بود. هر رقم، نُتی بود در سمفونی زندگیام.» زنی که میگوید؛ اشکهای 24سالگیاش هنوز روی گونههایش نمناک است؛ روزی که از او خواستند ریاست را بپذیرد با چشمانی پر از اشک فریاد میزند؛ «نه!» من همینجا در آغوش گرم بودجه، خوشحالم! اما تقدیر نقش دیگری برایش نوشته بود: «آن «باید بروی» قاطع، زندگیام را به مسیری جدید کشاند.» از همان سال، هر صبح با چالشی تازه برایش آغاز میشد. دوازده مدیرعامل را به یاد دارد، هر کدام با دنیایی متفاوت و البته با درسهایی جدید. در بحبوحه طوفانهای مالی، وقتی نقدینگی، مانند شنهای ساحل از میان انگشتان میگریخت، یاد گرفت که چگونه با اعداد نجوا کند؛ زیرا آنها برایش فقط ارقام نبودند، روح یک سازمان بودند که با او سخن میگفتند.
مارون؛ حماسهای جدید
کارنامهاش را که ورق میزنی ریاست حسابداری عمومی شرکت توربین جنوب، مدیرمالی و رئیس هیات تصفیه این شرکت به چشم میخورد. اگرچه مارون فصل جدیدی از حماسهاش بوده. جایی که علاوه برمدیریت مالی، ریاست کمیسیون مناقصات، ریاست هیاتمدیره و مشاوره مدیرعامل در امور زنانش را هم عهدهدار شده. وقتی پا به آنجا گذاشت با اقتداری که از سالها تجربه در چهرهاش نشسته بود، شرط گذاشت: «اگر میخواهید نجاتش دهید، باید سکاندارش هم باشم.» و چه شیرین بود آن پیروزی! دو سالی که در آنجا با اعداد رفاقت کرد به یادماندنیترین سالهای حرفهایاش شد. یادش نمیرود آن روز وقتی آقای وزیر با چهرهای از حیرت و احترام خطاب به او گفت؛ «بهترین تصمیمم انتخاب شما بود.» و آن شوخی به یاد ماندنیاش که خنده را بر لبانم نشاند؛«مواظب باش اگر روزی دامادت بخواهد از این سیستم سوء استفاده کند!» و او با چشمانی پر از مزه پاسخ داد؛ «خیالتان راحت، هیچوقت داماددار نمیشوم.»
امروز، وقتی به گذشته نگاه میکنم
وقتی به گذشته رجوع میکند، میبیند زندگیاش همیشه تلفیقی از منطق و احساس بوده. از آن روزهای ترس و اشک گرفته تا امروز که با غرور به تمام آن لحظات نگاه میکند. هر برگ از گزارشهایش نه یک سند خشک که صفحهای از دفتر خاطراتش است. هر عدد، خاطرهای است. هر ترازنامه، داستانی.
–راه دشوار بود؟
–بله
بر این باور است هیچ لذتی بالاتر از این نیست که بدانی هر عددی که ثبت کردهای، بوسهای بوده بر پیشانی تقدیر. هر محاسبه، عشقی بوده که با منطق درآمیخته. این حرفش به جان مینشیند: «من زرینتاج مرادی، این داستان پرپیچوخم را نه با حسابوکتاب که با تمام وجود زندگی کردهام و امروز میدانم زیباترین معادلات زندگی آنهاییاند که با عشق حل میشوند. معادلاتی که نتیجهشان نه در ستونهای ترازنامه که در لبخند رضایت یک زندگی خوب خودنمایی میکند.»
عهدی که پایش ماند
«زرینتاج مرادی» از روزهای ابتدایی مدیریت در شرکت توربین جنوب -95-98 میگوید، از انتقالش به مدیریت مالی شرکت بهره برداری نفت و گاز مارون و اینکه چطور صورتهای مالی هر دو شرکت را به نحو احسن انجام میداده:«مدیرعامل وقت گفت؛ «بمان مناطق». بسیاری مخالف آمدنم به مارون بودند:«اما من قول داده بودم و رفتم. با خودم عهد بسته بودم که درستش میکنم.» در دل خاکستری دفترهای مالی، حق زنانهاش را لمس کرد؛ حق دیده نشدن، حق خستگی کشیدن. یک ماه. سی روز. سی شب. و او با چشمانی که زیر نور مهتابیها سوخته بود، عددها را به تسخیر درآورد: «واقعا وقتی رسیدم، در اوج ترازنامه بودیم. اردیبهشت باید صورتهای مالی تحویل داده میشد و من تازه به مجموعه پیوستم و جالب اینکه همان روز اول،همکار قدیمیام گفت؛ خودت ترازنامه را انجام بده. باور کنید در عرض یک ماه با پشتکار و همت همکاران مالی ترازنامه شرکت را معقول کردیم. از آن سال به بعدبا پیگیریهای مکرر و بررسی تمام مشکلات مالیاتی حل شد و سیستم مدون ایجاد کردیم.»
خالص داراییاش مقاومتی است که فروخته نشده
حالا میداند زندگی هم مثل یک ترازنامه است؛ بدهکارش اشکها هستند و بستانکارش غرورش. او هر شب، قبل از خواب، رقم وجودش را محاسبه میکند:«خالص داراییهایم مقاومتی است که فروخته نشده.» زن بودن و مدیر مالی بودن، شبیه بالانس زدن روی ریسمانی از ارقام است اما او یاد گرفته، گاهی باید مثل عدد صفر باشی؛ خالی ولی تعیینکننده سرنوشت معادله و امروز، وقتی دفتر سالهای رفته را ورق میزند، خطخط صفحهها را میبیند که مثل چهرهاش هم خسته است، هم پیروز:«به عنوان یک زن ثابت کردم، میشود همزمان مادر، مدیر بود و قوی ماند.» امروز که به گذشته نگاه میکند، میبیند هر عددی که ثبت کرده، هر ترازی که متعادل کرده، پارهای از وجودش بوده. او نه فقط حسابدار اعداد که حسابدار زندگیاش بوده و این بالاترین ترازی است که هر کسی میتواند به آن برسد.
تراز نابرابر؛ زن بودن در دنیای مردانه نفت
همیشه فکر میکرد مدارکش باید از جنسیتش حرف بزنند اما اولینباری که وارد جلسه مدیران ارشد شد، همهچیز را فهمید. نگاهها رویش قفل شد، نه به خاطر شایستگیاش بلکه چون چادر مشکیاش، میان کتو شلوارهای خاکستری، مثل یک نقطه تعجب بود: « انگار هنوز نتوانستهایم شاهد برابری واقعی جنسیتی باشیم. من این را نه فقط در حرف که در پوست و خون خودم لمس کردهام. مسئله، بیشتر از آنکه به تواناییهای زنان مربوط باشد به ذهنیت افراد برمیگردد. به آن نگاه سنتی که گاهی حتی در پایتخت هم ریشه دوانده است.» او به عنوان یک زن که سالهاست در این محیط کار میکند، باور دارد افراد را باید فراتر از جنسیت آنان دید.
اگر مدیری واقعاً مدیر باشد، باید فراتر از جنسیت ببیند: «هر مردی همسر دارد، خواهر و مادر دارد پس چرا در محیط کار این نگاه برابر را اعمال نمیکند؟» به گفته خودش در تیمش، همکاران زن و مردی هستند که شانه به شانه هم کار میکنند.
عدالت؛ انتخاب بهترین فرد، بیپیشوند و پسوند
زرینتاج مرادی مشکل را فقط محدود به مناطق نفتخیز نمیداند:«حقیقت این است؛ تبعیض، ریشهاش در عادت است؛ عادت به دیدن مردان پشت میز مدیریت. عادت به شنیدن صدای مسنترها در جلسات و عادت به این باور که زنان «جایگزین» هستند، نه انتخاب اول.» به باور او،حتی در کلانشهری مثل تهران،میان آسمانخراشهای شیشهای، این نگاه زنگزده هنوز نفس میکشد. یک بار پس از سالها تلاش، وقتی پیشنهاد پست مدیر کلی را دادند، یکی از همکاران قدیمی گفت؛ «حالا که آقای زنگنه حمایت کرده، پس مشکلی نیست!» گویی موفقیتش نه به خاطر خودش که به خاطر چترِ یک مرد بوده. اما او هنوز امیدوار است به زنانی که هر روز ثابت میکنند، اشتباه سیستم در نادیده گرفتن آنهاست. به اعتقاد زرینتاج مرادی حقیقت این است که هیچ دولتی هنوز این ذهنیت اصلاح نشده است.
تا امروز نتوانسته این ذهنیت را اصلاح کند:«البته استثنا هم وجود دارد، مثل آقای زنگنه که نگاه متفاوتی داشت. اما در نهایت، این سیستم است که باید تغییر کند. سیستمی که هنوز به زنان به چشم جایگزینهای موقت نگاه میکند، نه مدیران شایسته.»
اما او هنوز امیدوار است چون میداند اگر فرصت برابر باشد، زنان نه فقط برابر که گاهی جلوتر از مردان خواهند ایستاد. فقط کافی است یک بار امتحان کنند، آنوقت خواهند دید که جنسیت ربطی به شایستگی ندارد. شاید روزی برسد که دیگر کسی نپرسد «خانم یا آقا؟» بلکه بپرسد: «چه کسی بهترین است برای این کار؟و جواب، یک نام باشد. بیپسوند، بیپیشوند. فقط یک «انسان.» و آن روز، روز واقعی پیروزی عدالت خواهد بود.»
عدالتی به رنگ انسان؛ روایتی از مدیریت بیحاشیه
اولین روزی که پشت میز مدیر نشست، فرش قرمز پهن نبود. هوا بوی تردید میداد؛ تردید مردانی که با چین پیشانی میپرسیدند؛«آیا این زن از پس فشارها برمیآید؟» و زنانی که با نگاههای منتظر میخواستند، ببینند آیا بالاخره یکی از «خودشان» به قدرت رسیده یا فقط مدیر دیگری با دامنی بلندتر. اما او تنها یک چیز میدانست؛ عدالت نباید جنسیت داشته باشد. ماههای اول، مثل قدم زدن روی تیغ بود ولی او سیستمی ساخت که در آن عددها حرف میزدند، نه جنسیت، نه چربزبانی و نه روابط پشت پرده. سختگیریهایش تبدیل به ضربالمثل شد. نه چون زن بود، نه چون میخواستم چیزی را ثابت کند بلکه چون مدیر بود:«اما این سختگیری نه زنانه بود نه مردانه – مدیرانه بود. زیبایی کار آنجا بود که همان کسانی که ماه اول پشتسرم میخندیدند، سهماه بعد اعتراف کردند؛ این همه شفافیت، برای اولینبار به ما آرامش داد.» امروز که به آن روزها فکر میکند، میبیند بزرگترین دستاوردش نه ارقام بود نه گزارشها. بالاترین موفقیتش آن لحظهای بود که شنید: «این سیستم به ما یاد داد چطور بدون حاشیه، فقط با تواناییهایمان دیده شویم.» و این، زیباترین هدیه یک مدیر به تیمش است، احترامی که از انصاف میروید، نه از جنسیت.
قطبنمای وجودت را گم نکن؛ توصیهای از جان به زنان جادههای سخت
به تمام بانوانی که هر روز خطشکنی میکنند، در هیاهوی دنیایی که گاهی سعی میکند آنها را «جنس دوم» بخواند، اما هرگز تسلیم نمیشوند: «هدف شما، تنها معیار حرکتتان باشد. نه تبعیضهای خردکننده، نه نگاههای سنگین، نه آن لحظههایی که میخواهند با کوچک شمردنتان، بزرگیتان را نادیده بگیرند. شما برای ایستادن آفریده شدهاید، نه برای خم شدن.» او سه درس طلایی برای زنان فولادین عرصه مدیریت و صنعت دارد:«هرگز خود را «زن مدیر» نخوانید، شما یک «مدیر» هستید. هر برخورد نامناسب، فرصتی است برای نشاندادن اخلاق و دانش برترتان، از آن استفاده کنید. مانند کوه بایستید، توفانها میآیند و میروند، اما قلههای استوار همیشه میمانند.» او بر این باور است دنیا باید عادت کند به حضور بیقرار زنانی که هر «نمیشود» را به «شد» تبدیل میکنند.