پایگاه عصر اتحاد- منوچهر برون؛ دوستي از پيشکسوتان دفاع مقدس زنگ زد، مردي که نفسهايش هنوز بوي جبهه ميدهد و ريههايش يادگار سالهاي شيمياييست. گفت: «از مسجد که بيرون آمدم، دود سياهي از جنوب شهر چون پتويي غليظ بر سر شهرک اکباتان افتاده بود و تا شمال اهواز ميآمد. براي اولينبار ترسيدم… اگر اينطور بماند، شايد مجبور شوم براي هميشه از اهواز بروم.» اين جمله، نه فقط درد يک جانباز، که فرياد خاموش هزاران نفريست که اين شبها شهر را در هالهاي از دود مبهم ميبينند و نميدانند چه چيزي در هوا معلق است، دود تالاب؟ سوزاندن پسماند صنعتي؟ فلرهاي